از این سیاق دو احتمال تایید مىشود:
اول اینکه: این آیات اولین آیاتى است که از قرآن کریم بر پیامبر اسلام (ص) نازل شده.
دوم اینکه: تقدیر کلام" اقرا القرآن" و یا چیزى که این معنا را برساند مىباشد.
خلاصه مىخواهیم بگوییم آیه شریفه امر به مطلق قرائت نیست، و نخواسته با چشمپوشى از مفعول، فعل" اقرا" را به طور لازم استعمال کرده باشد، و نیز منظور از این دستور خواندن به مردم نیست و نخواسته با حذف متعلق (مردم) اقرء را در" اقرا على الناس" استعمال کرده باشد، هر چند که خواندن بر مردم هم یکى از اغراض نزول وحى است، هم چنان که در جاى دیگر فرموده:" وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا" «2»، و نیز کلمه" بِاسْمِ رَبِّکَ" مفعول فعل" اقرا" و حرف" باء" در آن زایده، و تقدیر کلام" اقرا اسم ربک"، یعنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نیست.
آیا واژه «قرآن» مصدرى است از «قرا» به معنا «ردد» [ بازگو کردن و خواندن]، یا مصدرى استبراى «قرا» به معناى جمع کردن؟ در این باب میان مفسران اسلامى اختلاف نظر است که به گونهاى مبسوط و یکسان چه در لغتنامهها) و چه در کتابهاى ویژه علوم قرآنى) بدان پرداخته شده است. معیار فرهنگىاى که در این بررسى بدان استناد مىتوان کرد، مسلما قول نخست را برمىگزیند که «قرآن» را مشتق از «قرا» به معناى «ردد» مىداند. زیرا قرآن در مجراى فرهنگى شفاهىاى شکل پذیرفت که گردآورى و تدوین در آن نقش عمدهاى نداشت. علاوه بر این که مجموعه وحى الهى در نخستین آیهها و سورههاى نازل شده، «قرآن» نامیده شده است. نیز در مورد قرائت آن از جانب فرستنده (جبرئیل) و از جانب گیرنده (محمد) ، همین نام به کار رفته است:
«ان علینا جمعه وقرا’نه فاذا قراناه فاتبع قرآنه».
(چرا که جمع کردن و خواندن آن بر عهده ماست!
پس هرگاه آن را خواندیم، از خواندن آن پیروى کن.
در آیه نخست عطف «قرآن» بر «جمع»، مغایرت آن دو را بیان مىکند. آیه دوم به نوبه خود قرآن را مصدرى از «قرا» به معناى قرائت، بازگویى و ترتیل، مىداند:
و رتل القرآن ترتیلا.
قرآن در اطلاق چنین نامى بر خود، بسته فرهنگى است که از طریق آن شکل گرفت، اگرچه تلاش کرد که با به کارگیرى این نام، که از جهت صورت و ساخت کاملا غیر مالوف و ناآشناست، از آن فرهنگ فاصله گیرد; و همین امر باعثبروز مناقشاتى میان دانشمندان شد که آیا قرآن [از ریشه قرء] به معناى قرائت استیا از [ریشه قرء] به معناى جمع کردن. جاحظ این نکته را دریافت که نامهایى مانند «سوره»، «آیه» و «فاصله») که قرآن بر خود و اجزاء خود مىنهد در شمار نامهایى است که مغایر بودن نص قرآنى با متون دیگر را آشکار مىسازد و این نکته درخور توجهى است. قرآن به لحاظ این که در تلقى و ابلاغ «شفاهى» است، به فرهنگ [رایج زمان خود] تعلق دارد; با این همه با برگزیدن نامهایى که بر اجزاء خود دلالت مىکند، از فرهنگ موجود فاصله مىگیرد:
«خداوند نامى را براى کتاب خود برگزید که به گونهاى اجمالى و نیز تفصیلى با نامى که عربها بر سخنان [ اشعار] خویش مىنهند، تفاوت دارد; مجموع کتاب خویش را، قرآن نامید همان گونه که عربها مجموعه اشعار خویش را دیوان نامیدهاند; پارهاى از آن را سوره نامید که معادل اصطلاح «قصیده» است و پارهاى از سوره را آیه خواند که معادل «بیت» است و آخر آیه را فاصله نامید که در برابر «قافیه» در شعر است».
اگر این نامها به مثابه تفاوتى بیرونى جلوه کند، در عوض قرآن براى خود نام دیگرى را بر مىگزیند تا از رهگذر آن میان خود و روند عام فرهنگ [موجود] خط فاصلى کشد; قرآن خود را «کتاب» مىنامد، این نام براى نخستین بار در سوره «ص» که از حیث ترتیب نزول، سىوهشتمین سوره قرآن است ذکر شده است:
(این) کتابى است مبارک که آن را به سوى تو نازل کردهایم تا در[باره] آیات آن بیندیشند و خردمندان پند گیرند.
شکى نیست که اطلاق این نام بر قرآن تنها به معناى متمایز ساختن آن از سایر متون نیست; زیرا در واقع «قرآن»، نخستین متنى است که در تاریخ فرهنگ [عربى] جمعآورى شد و به مرحله تدوین رسید; البته به استثناى آنچه از طریق روایات و اخبار به دست ما رسیده است که حکایت از تدوین معلقات و آویختن آنها بر دیوارهاى کعبه مىکند و اگر تدوین معلقات با فرض صحت انتساب آنها به منظور ستایش از برخى متون برجسته، حادثهاى جزئى به شمار آید، در عوض اشتیاق زایدالوصف پیامبر و مسلمانان بر تدوین هر آیه تازهاى از وحى [ نص قرآنى] آن هم در چارچوب فرهنگى شفاهى که براى انتقال توده انبوه اطلاعات [ نصوص] خویش اساسا بر حافظه و نقل شفاهى متکى است پدیدهاى کاملا نو به شمار مىآید. از این منظر، مىتوان نص قرآنى را حد فاصل میان دو مرحله از تاریخ فرهنگ عربى دانست: مرحله شفاهى و مرحله تدوین.
اطلاق نام «کتاب» بر قرآن معناى عمده دیگرى را نیز به همراه دارد. زیرا [در آن دوران و مبتنى بر سنت قدیمى،] صفت «اهل کتاب» کاملا در تضاد و تقابل با صفت «امیان» [ ناخواندهها] به کار مىرفت; چراکه صفت نخستبه یهودیان و مسیحیان اشاره دارد، در حالى که صفت دوم، مشرکان عرب و بتپرستان را شامل مىشود. صرفنظر از این گفته ابنخلدون که عالمان یهود:
«از بادیهنشینان حجاز بودند و از صنایع و علوم اطلاعى نداشتند و حتى از دانش شریعت و فقه کتاب و مذهب خودشان نیز آگاه نبودند.
تنها به دلیل آن که آنان اهل کتاب بودند و شریعتى داشتند موجب مىشد که از احترام و ستایش «امیان» یا عربهاى مشرک و بتپرست، برخوردار شوند.
به همین سبب خدیجه براى کسب یقین از حقیقت آنچه که پیامبر در غار حرا دیده بود، یکسره او را نزد ورقة بن نوفل برد:
ورقة بن نوفل در دوران جاهلیت، آیین مسیحیت را پذیرفته بود، وى به زبان عبرى مىنوشت. و به زبان عربى انجیل را بسیار مىنوشت.
در این مرحله قرآن، از یک سو با اطلاق نام کتاب بر خود در پى آن بود که میان خود و فرهنگ رایج «امیان»، خط فاصلى بکشد و از سوى دیگر سعى داشتبا توصیف خود به عنوان «کتاب عربى» و یا «بلسان عربى» از فرهنگ «اهل کتاب» نیز فاصله گیرد. این تمایز فى نفسه مهم است; زیرا نشاندهنده نقشى است که مىباید قرآن آن را در چارچوب فرهنگ، بر عهده مىگرفت; زیرا همان طور که اشاره کردیم نص قرآنى به مثابه حد فاصل میان دو مرحله شفاهى و تدوین به شمار مىآید. قرائتخاصى از نص قرآنى که بر پایه ترتیب نزول آیههاست، مىتواند حقایق بسیارى را در مورد حرکت تکاملى قرآن در چارچوب فرهنگ، خواه در زمینه شکلگیرى و خواه در زمینه شکلدهى، به دست دهد; اگرچه دستیابى به ترتیب و تدوین دقیق آیات برحسب نزول به سعى بلیغ پژوهشگران نیاز دارد.