این مثل با امثال عامیانهاى از این دست مانند «السر فی بیر»( رازگویى با چاه)
شباهتبسیارى دارد. این مثل به معناى پنهان کردن [یا مدفون کردن] راز در مکانى دور از دسترس نیست، بلکه مراد آن است که راز، در مکانى نهان شده است که جز گوینده، شخص دیگرى قادر نیست در آن جا بر آن دستیابد. در باور عامیانه، رمز «چاه» به طور کلى یادآور عالم اشباح و شیاطین و ارواح خبیثه است [و در پیوند با آن جهانها فهمپذیر است]. دلالت زبانى هر مثلى جداى از همه آداب و رسوم و باورهاى نظام فرهنگى آن، نیست. هنگامى که مىگوییم قرآن با «کتاب» نامیدن خود، و با نفى دلالت «وحى» که با مخفیانگى و ابهام پیوند دارد از معناى «کتابت»، توانست نقش عمدهاى را در انتقال فرهنگ از مرحله شفاهى به مرحله تدوین ایفا کند،مرادمان از متن داده زبانى صرف نیست، بلکه غرض تاثیرى است که نص قرآنى از طریق مجموعه بشرى [معینى] که آن را متن اساسى و برتر خویش دانستهاند برجاى مىگذارد. در تایید این مطلب کافى استبه این مورد اشاره کرد که پیامبر به مشرکان اهل مکه که به دست مسلمانان اسیر شده بودند وعده آزادى داد به شرط این که هر کدام از آنها به ده نفر از مسلمانان خواندن و نوشتن بیاموزاند. این امر به وضوح تلاش و اهتمام پیامبر و یارانش را در تدوین نص قرآنى و همچنین عزم بر ایجاد تحولى بنیادین در فرهنگ [عربى] را آشکار مىسازد. [از این رو] در اینجا قرآن به تنهایى کارساز نیست، بلکه کارایى آن نیز در گرو عمل و تلاش فردى است که قرآن براى او پیامى و بلاغى [الهى] به شمار مىآید.
دارد قرآن فراوردهاى فرهنگى است اما در عین حال مىکوشد تا این فرهنگ را متحول سازد و نظمى دیگر بیافریند به بیان دیگر، «نص قرآنى/ زبان دینى، دستگاهى است از نظام زبانى. اما دستگاهى است که مىکوشد بر نظام زبانى سیطره یابد و چیره شود. این چیرگى از طریق فرایند بازسازى دلالت نشانههاى زبانى در نظام اساسى زبان صورت مىپذیرد. بدین ترتیب که این نشانهها در دستگاه نشانههاى زبانى به صورت نظام نشانههاى غیر زبانى درمىآیند و به بیان دیگر، زبان دینى به مدد این فرایند تغییر و تبدیل که آن را نشانگى، مىنامند بر زبان اصلى سیطره مىیابد و آن را به تسخیر خود درمىآورد نص قرآنى زبان را از حوزه نشانههاى قراردادى به قلمرو «استدلال» انتقال مىدهد; یعنى زبان را به نشانههاى غیر زبانى تبدیل مىکند. زیرا دلالت نشانههاى زبانى مبتنى بر وضع و قرارداد اجتماعى است، حال آن که در نشانههاى غیر زبانى، دلالت لزوما مبتنى بر قرارداد نیست. تمایزى که عبدالقاهر میان «معنى» و «معنى معنى» نهاده است این مطلب را به گونه بهترى آشکار مىکند. عبدالقاهر مىگوید ما یک معنى داریم که «همان معنى ظاهرى لفظ است، و یک «معنى معنى»، که معنى لفظ، ما را به معنى دیگرى سوق مىدهد». «زبان نص قرآنى نیز مشابه همین کار را با زبان عربى انجام مىدهد. بدین ترتیب که «نشانهها» را از گونهاى دال لفظى به صورت «معنى» یا دلالتهاى «معقول» درمىآورد». به بیان دیگر، پدیدههاى محسوس عالم/ نشانههاى طبیعى به آیات و علاماتى ( نشانههاى شمایلى) بدل مىشوند که حضور و دخالتخدا در جهان کارهاى بشرى را نشان مىدهند و به عنوان «شواهدى دال بر مشیت الهى و توجه و حکمت وى براى خیر و صلاح نوع بشر) به کار گرفته مىشوند. بنابراین همه چیزها در حقیقتبه آیات الهى بدل مىشوند و انسان در این جهان، به ناگاه خود را در برابر موجودى «فراگیر» و گسترده مىیابد. در اینجا دیگر اشیاء، صورتى طبیعى و عینى ندارند، بلکه نمادهاى معقولى هستند که از رهگذر آنها جهان به کتاب بزرگى از نمادها و رمزها بدل مىشود [ متن غیر زبانى]، و تنها کسانى قابلیتخواندن آن را دارند که عقل دارند و اهل «تذکر»، «تفکر» و «تدبر» هستند:
«ان فی خلق السموات والارض واختلاف اللیل والنهار لآیت لاولی الالباب. الذین یذکرون الله قیاما وقعودا وعلى’ جنوبهم ویتفکرون فی خلق السموات والارض ربنا ماخلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار.
کوتاه سخن این که زبان قرآن با تسلط یافتن بر زبان، بر جهان نیز چیره مىشود و این امر دست آخر به چیرگى و تسلط بر انسان مىانجامد
اقرا: تکوینی یاتشریعی
تفسیر نوین: همان قدرتیکه بآتش فرمان میدهد تا بر ابراهیم سرد و بىآزار شود (کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً) و همان نیروئیکه بکرات آسمانى و زمین دستور گردش و چرخش میدهد (فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً) «3» و همان فرمانروائى که بهر چیز امر میکند انجام میشود (انما امره اذا اراد شیئا ان یقول لهکن فیکون) بمحمد (ص) نیز دستور داد که خوانا شود (امر تکوینى است) او هم قادر بر خواندن شد ص: 251
مغنیه آورده است :و تسأل: کان النبی (ص) أمیا لا یقرأ و لا یکتب، و اللّه سبحانه یعلم ذلک من نبیّه، فکیف یوجه له الأمر بالقراءة؟ ألیس هذا تکلیفا بما لا یطاق؟.
و أجاب الشیخ محمد عبده بأن الأمر فی قوله تعالى: اقرأ باسم ربک هو أمر تکوینی یقول للشیء: کن فیکون، و لیس أمرا تکلیفیا مثل أقیموا الصلاة و آتوا الزکاة. أنظر ج 1 ص 72 فقرة «التکوین و التشریع». و علیه یکون المعنى کن الآن قارئا، و إن لم تکن کذلک من قبل، فإن الرب الذی خلق السموات و الأرض قادر على أن یجعلک یا محمد قارئا من غیر أن تتعلم القراءة. (مغنیه در الکاشف 585/7به نقل از المنار72/1)
نقد:1. امرتکوینی تخلف ناپذیر است پس چرا با اقرا نخست خوانا نشد؟چون بار نخست برای زمینه سازی بود نه تکوینی
2. امر منحصربه د.و قسم نیست بلکه امر امتحانی هم هست
المیزان:و جمله" بِاسْمِ رَبِّکَ" متعلق است به کلمهاى تقدیرى، نظیر" اقرا مفتتحا" و یا
" مبتدئا باسم ربک". و ممکن هم هست متعلق به خود" اقرا"، و حرف باء براى ملابسه (اتصاف) باشد، و این منافات ندارد با اینکه بسم اللَّه اول سوره جزو سوره باشد، و تکرار آن نیست، چون در بسم اللَّه خود خداى تعالى کلام خود را با آن آغاز کرده، و در" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ" دستور مىدهد بندگانش خواندن را به نام او آغاز کنند، هر چند که در جاى دیگر دستور داده هر کارى را که مىخواهند آغاز کنند، با بسم اللَّه آغاز کنند، پس در حقیقت آیه مورد بحث دستور العمل است نظیر امر به گفتن ان شاء اللَّه در آیه" وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ" «1»- دقت فرمایید.
و در جمله" رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ" اشاره شده است به اینکه رب تو تنها و تنها آن کسى است که عالم آفریده، و این همان توحید ربوبیت است که مقتضى است عبادت را در او منحصر کنند، و این خود رد اعتقاد مشرکین است که مىگفتند خداى سبحان تنها خلقت و ایجاد را به عهده دارد، و اما ربوبیت یعنى مالکیت و تدبیر عالم از آن مقربین درگاه او است، و خداى تعالى بعد از ایجاد عالم تدبیر امور آن را به عهده آنان گذاشت، که یا از جنس فرشتگانند، و یا از جنس جن، و یا افراد برجستهاى از انسان. در آیه مورد بحث اشاره کرده به اینکه خیر، چنین نیست، و تصریح کرده به اینکه ربوبیت هم مانند خلقت مخصوص خداى تعالى است.
مفعول اقرا چیست؟
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 177این امر اقرء، براى خواندن چه بوده، آیا نوشته یا کتابى در برابر چشمش نمایانده شد تا کلمات و سطور آن را بخواند؟ و اگر آن نوشته همین قرآن مکتوب بوده چنان که بعضى گفتهاند، با چه حروف و خطى نوشته شده بود؟ و آیا آن حضرت پس از قرائت آن میتوانست قرآن مکتوب و خطوط مانند آن را بخواند، یا در همان لحظه خواند و دیگر نتوانست؟. جواب روشنى براى اینگونه سؤالات نداریم، جز اینکه بگوئیم: در این آیات «اقرء ...» دلالت و اشاره به چنین نوشته نیست. پس مفعول امر قرائت، چه باشد؟ اگر باء «باسم ربک» زائده باشد، اسم ربک مفعول و مورد قرائت میشود. و چون اسم رب خواندنى نیست باید «اقرء» بمعناى «اذکر» باشد. با آنکه باء را زائده، و اقرء را بمعناى اذکر گرفتن خلاف ظاهر آیه و بلاغت قرآن است و با جواب آن حضرت: «ما انا بقارئ»- که در احادیث معتبر ذکر شده تناسبى ندارد. و اگر باء براى تلبس و استعانت باشد باید به حال مقدرى تعلق گیرد:
«اقرء- متلبساً، یا مستعیناً- باسم ربک». و اگر باء متضمن معناى سبب باشد احتیاجى
به تقدیر حال نیست، و بنا بر این- چنان که در سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ گفته شد، باید مقصود از اسم رب صفت و وجود عینى رب مضاف باشد، نه نام لفظى یا صفت انتزاعى و ذهنى آن، با این بیان کوتاه که: قرائت نوشته یا هر وسیله تفهیم بدو طریق است، یکى طریق متعارف و با علامتهاى معمول که خواننده با آشنایى با حروف و ترکیب کلمات و تفکر در محتویات آن میتواند افکار و نقشهاى ذهنى نویسنده را دریابد. طریق دیگر آشنایى و معرفت به اصول فکر و نظر نویسنده بوسیله قرب و ملازمت مستمر با او یا هر طریق دیگر میباشد. اگر کسى از اینگونه طریق به ریشه نظریات و صفات علمى و تربیتى نویسندهاى راه یافت و آنها را دریافت، کتاب و نوشته او را جامعتر و رساتر و سریعتر از خواندن حرف بحرف و کلمه بکلمه میتواند دریابد گرچه بجزئیات کلمات و تعبیرات توجه ننماید یا بآن آشنا نباشد..