در فرهنگ پیش از قرآن مفهوم
«کتابت» [به نوعى] با پنهان داشتى و خفا معناى لغوى وحى متضمن آن است پیوند داشت; به همین سبب صاحب لسان العرب «کتابت» را در زمره معانى مختلف وحى برمىشمرد. اما در قرآن، وحى به معناى کتابتبه کار نرفته ، تسجیل ، تثبیت [ ثبت کردن] و یا به معناى فرض و ایجاب( واجب کردن) به کار رفته است. [صرف نظر از قرآن] در اشعار جاهلى نیز کتابتبه معناى وحى، یا بهتر استبگوییم وحى به معناى کتابت، آمده است. لبید بن ربیعة [شاعر پرآوازه دوران پیش از اسلام] در معلقه خویش مىگوید:
«فمدافع الریان عری رسمها خلقا کما ضمن الوحی سلامها»
«[شهر و دیار و خانههاى یاران] بر دامنه ریان از اطراف آبگذرها [ویران و] پراکنده شدهاند. آثار این دیار چون نقشى بر سنگ هویداست.»
وزش بادها آثار و نشانههاى [شهر ریان را از اطراف] آبگذرهاى ریان، زدوده است چندان که نمىتوان آنها را مانند نقش بر سنگ دید. سنگ، نقش و نگار حکشده (کتابت) را پنهان نمىکند یا بهتر استبگوییم آشکار مىسازد، از این رو نقش و نگارهاى آن سنگ براى شاعر، «عارى» از هر معنایى است. حقیقتبراى شاعر، این است که کتابت که دلالت پنهانى دارد (وحى) همانند آبگذرهاى ریان است که بر اثر وزش بادها پنهان شده و یا نشانههاى آن از میان رفته است. کتابت در اینجا براى فرد امى دلالتى دارد، اما دلالتى پنهان که قادر به گشودن ابهام و غموض آن نیست. او مىپندارد که قادر به درک دلالت است اما در حقیقت دلالت پوشیده و مبهم است، اما این پوشیدگى در ذهن بیننده کتابت پدید نمىآید مگر او بداند که کتابت ، دال است، ولى دلالت آن براى او پوشیده و مبهم است. حالتشاعر در برابر کتابت/ وحى در اینجا همانند «علقمه» در برابر بانگ شترمرغ نر و جفتش است. علقمه شاعر مىداند که این اصوات براى آنها دلالتى دارد، اما معناى آن براى شاعر، مبهم و در نتیجه غیرقابل درک است. به همین سبب او بانگ آنها را به سخنان مبهم رومیان در کاخهایشان تشبیه کرده است.
به همین معنى براى شخصى که رازهای خویش را مىپوشاند این مثل آمده است: «وحی فی حجر» ابوزید قرشى در توضیح و شرح این مثل به خطا رفته است. او چنانکه صاحب لسانالعرب نقل مىکند مىگوید: همانگونه که سنگ، سر چیزى را براى کسى فاش نمىدارد، من هم سر خویش را با کسى در میان نمىگذارم و کتمان مىکنم. ابوزید در این مثل، انسان را با سنگ مقایسه کرده است، حال آن که مىباید «سر» با «وحى» مقایسه شود. بدین ترتیب معنا چنین خواهد شد: «سر تو مانند وحى در دل سنگ است»، کسى آن را درنمىیابد. بىگمان این مثل در قلمرو فرهنگ شفاهى که کتابت در آن متنى مبهم و نامفهوم قلمداد مىشد معنادار بود. شاید بتوان گفت که به خطا رفتن ابوزید در شرح معناى مثل برخاسته از تاثیر نص قرآنى در فرهنگ [عربى] است که به موجب آن مفهوم کتابت [از قلمرو] معنایى وحى حذف شد.